داستان خر دزدی و پادشاه

چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۶، 1:15

شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید

دستور داد او را به گوشه ای ببرند

و آرام کنند و بعد که آرام شد به حضور بیاورند

مردک حقه باز را بردند و آرام کردند

و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند .

کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند

نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد

و آنگاه ا خواسته اش جویا شد .

آن مرد گفت :

من از مادر کور و نابینا متولد شدم

پو سالها با وضع اسف باری زندگی کرده

و نعمت بینایی و دیدن اطراف

و اکناف خود محروم بودم

تا اینکه روزی افتان و خیزان و کورمال

خود را روی زمین کشیدم

و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما

رفته و برای کسب سلامتی خود ،

متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم .

در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم

که از فرط خستگی ضعف ،‌بیهوش شده ،

به خواب عمیقی فرو رفتم !

در عالم خواب و رویا ،

مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت :

ابوالوکیل پدر کریم خان هستم .

آنگاه دستی به چشمان من کشید

و گفت برخیز که تو را شفا دادم !

از خواب که بیدار شدم ،‌

خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد !

این همه گریه و زاری امروز من

از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری

از والد ماجد شما بود !

مردک حقه باز که با ادای این جملات

و انجام این صحنه سازی مطمئن بود

کریم خان را خام کرده است ،

منتظر دریافت صله و هدیه

و مرحمتی بودکه مشاهده کرد

کریم خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخیم می گردد !

موقعی که دژخیم حاضر گردید

کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز

را از حدقه بیرون بکشد !

درباریان و بزرگان قوم زندیه

به دست و پای کریم خان افتادند

و شفاعت مرد متملق و چاپلوس

را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد .

کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود ،

خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت

ولی دستور داد

مرد متملق را به فلک بسته چوب بزنند !

هنگامی که نوکران شاه مشغول

سیاست کردن مرد حقه باز بودند

کریم خان خطاب به او گفت :

مردک پدر سوخته !

پدر من تا وقتی زنده بود

در گردنه بید سرخ ، خر دزدی می کرد .

من که مقام و مسند شاهی رسیدم

عده ای متملق برای خوشایند من

و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند

ومقبره ای برپا کردند

و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند 

اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای

و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت

و معجزه معرفی می کنی ؟!

اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند

دوباره چشمانت را در می آوردم

تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری !!

مردک سرافکنده و شرمسار

به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد

 

منبع: داستانکده

 

 

چت,چت روم,کیانی چت,چت روم فارسی

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده