مدرسه نفرین شده 2 | قسمت دوم ( نویسنده فرزاد کیانی )
چند سال پسر از مرگ مهران در بیمارستان روانی
کم کم داستان مدرسه نفرین شده از یاد رفت
عده ای از مسئولین تصمیم گرفتند که مدرسه رو از نو بسازند
مدرسه سوخته رو تخریب کردندو و شرو به ساختو ساز کردند
چند ماهی طول کشید تا دوباره یک مدرسه تازه تاسیس
ساخته بشه
نا گفته نماند در طول ساختن مدرسه خیلی از کارگران
شب هنگام صداهایی مثل فریاد و جیغ میشنیدن
ولی میگفتن که خیالاتی شدند و به صداها اهمیتی نمیدادند
ساخت مدرسه تمام شده بود و سال تحصیلی شروع شده بود
چند روز از فعالیت مدرسه نگذشته بود که یکی از دانشجویان
به اتاق مدیر رفت و یه خبر مخفیانه به مدیر مدرسه داد
مدیر مدرسه بعد از شنیدن خبر پسر ازش پرسید کاره تو چیست؟
پسر که مسعود نام داشت گفت من از بچگی دنبال ترس
و جن گیری و احضار روح و این چیزا بودم که امشب موفق شدم
در این مدرسه یه روح احضار کنم
هنگام احضار روح معمولا روح بی ازار است اما
اینجا روحی که احضار کردیم بسیار خشمگین بود
و برای اینکه مدرسه قبلی که ارامگاهشان بوده رو خراب کردیم
و حالا تحدید کرده که باید تاوان کارشانو پس بدهند
مدیر مدرسه حرفهای مسعود را جدی نگرفت ولی ته دلش
ترسی حس کرد و بدونه معطلی به چند نفر از مدیران دیگر
موضوع رو در میان گذاشت
انها واقعا نمیدانستند قرار است چه بلایی سرشان بیاید
روز جمعه نزدیکای غرورب ماشینی از کنار مدرسه میگذشت
که دیده بود در پشت پنجرهای مدرسه افراد سیاه پوشی
ایستاده اند و انگار اتش گرفته اند و چیزی شبیه دود
از بدن و سرو صورتشان خارج میشد
کسی که این صحنه رو دیده بود پدر یکی از دانشجویان
همان مدرسه بوده
و فردای ان روز به مدرسه امده و پسر خود را به دانشگاه دیگری برده بود
چند نفر از دوستان یاسر ( پسر کسی که ارواح رو دیده بود ) دلیلش
رو از یاسر پرسیدند و گفتند جرا پدرت اسرار داشت که تو
به دانشگاه دیگری بروی؟
یاسر راز پرده دل خود را گشود و گفت با پدرم روز جمعه
که از تفریح بازمیگشتیم دیدیم که افرادی سیاه پوش
پشت پنجرها اتش گرفته ایستاده اند و پدرم چون از ماجرای
چند سال پیش این مدرسه خبر دار بوده سریعا اقدام به
خارج کردن من از مدرسه کرده است
وقتی که دوستان یاسر حرفاشو گوش کردنت اورا به تمسخر گرفتند
یاسر از تمسخر دوستاش ناراحت شد و از پیش انها رفت
چند شب بعد از رفتن یاسر میگذشت که دوستاش در خوابگاه مدرسه درحال
بازی کردن و جک گفتن بودن که مسعود سراسیمه وارد اتاقشون شد
نگاش کردن رنگو روی مسعود سفید شده بود و ازش پرسیدند چی شده
فقط زل زده بود به یه جا و میلرزید و هیچ حرفی نمیزد
بچها مدیر را خبر کردند و ماجرا را برایش مو به مو گفتن
پس از مدتی مسعود ارام شد و کم کم شرو کرد تعریف کردن
گفت مثل هر شب در رخت خوابم بودم که صدای خش خش
صدای پایی شنیدم و چشمانم رو باز کردم و دیدم
یکی که درحال سوختن بود بهم زل زده بود و فقط بهم میخندید
منم که از اخرین بار احضار روحم چند هفته ای هست که میگذرد
و روحی احضار نکردم یعنی دیگر جرات ندارم سمت این کارها بروم
وقتی که حرفهای مسعود تمام شد باز مدیر مدرسه و بچها
مثل سالهای گذشته که به حرف جاسم و مهران گوش نکرده بودن
گوش نکردن و گفتن که یخال باف شدی
ولی مسعود زیر بار نرفت و گفت باید همه بچها رو از مدرسه خارج کنیم
ما در حقیقت در خانه ارواج سوخته مدرسه قبلی هستیم و اینجا نفرین شدس
دوستان یاسر یاد حرفهای یاسر افتادندو مدیر مدرسه پدر یاسر رو فراخاند
پدر یاسر تمام موضوع شب جمعه رو برایش مو به مو تعریف داد و مدیر فقط گوش داد
مدیر گفت کسی را میشناسید که نفرین را باطل کند؟
پدر یاسر گفت نه کسی را سراق ندارم
مدیر مجبور شد در صفح صبگاهی از همه بچها خواهش کند
که هرکدامشان کسی را که باطل کردن نفرین بلد است را پیدا کنند
بچها هرکدام یک سوال میپرسید و مدیر با صدای بلند داد زد
میخاهم نفرین خانه ام را باطل کنم پس سوال نپرسید
ولی اینجا دیگر کسی به حرف مدیر عتماد نکرد و
گفتن یاسر چرا اسرار داشت که برود
مسعود چرا روز به روز ضعیفتر میشود
دوستان یاسر چرا خنده از روی لبانشان نیست و ترس
در چهره شان نمایان است؟
مدیر جوابی نداد و گفت پیگیر ماجرا نباشید
مدیر مدرسه که از اخبار سالهای پیش این مدرسه خبر داشت
به جستجوی یک جن گیر یا طلسم شکن یا هر چیز دیگری افتاد
بعد از چند هفته یکی پیدا شد که ادعا میکرد میتواند نفرین را باطل کند
روز جمعه که دانشگاه شهر تعطیل میشد قرار شد که پیر زن بیاید و
کارش را شروع کند
اون از همه کلاسها دیدن کرد و با لحنی پر از ترس گفت کار من نیست
مدیر مدرسه که بسیار عصبانی بود گفت هرکاری از دستت بر میاید
انجام بده
پیر زن که حدودا 60 سالی سن داشت شرو کرد به ورت و حرفای عجیب زدن
بعد از چند دقیقه که حالا مدیر و سرایدار مدرسه هم کنار پیر زن بودند
یه صدای نازکی به گوش رسید که بیشتر شبیه جیغ بود
مدیر که بسیار وحشت زده بود ولی نگهبان مدرسه ریلکس بود
نگهبان مدرسه وقتی پیره زن و مدیر را میدید میخندید ولی خندشو مخفی میکرد
ناگهان پیر زن از هوش رفت و تو یه چشم بهم زدن ناپدید شد
مدیر مدرسه نگاهی به نگهبان انداخت و دید که نگهبان کاملا تغییر کرده
بله نگهبان مدرسه کاملا سیاه شده بود و از بدنش دود بلند میشد
لبخندی بر لب داشت و به مدیر با خنده ای شیطانی گفت که موقه تو هم فرا رسیده
ناگهان صدای جیغ بلندی از پشت مدرسه به گوش رسید
مدیر که مرد بی باکی بود سریع خودش رو به پشت مدرسه رساند
اری پیره زن بع طرز وحشتناکی کشته شده بود
پوست بدنش کاملا کنده شده بود و به دی.ار مدرسه چسبیده بود
چند نفر از بچها که خبر دار شده بودن خودشونو به محل رسوندن
مسعود هم با انها بود و به محض دیدن نگهبان مدرسه فهمید
که روحی که احضار کرده نگهبان مدرسه بوده و از بچها درخاست کرد
که دور نگهبان مدرسه حلقه بزنند و قرآنهای کوچک خود را دراورند و سوره
جن را بخانند و همزمان تکرار کنند تا روح نتواند کاری بکند
بچها همینکارو کردند ولی با اینکه شعلهای اتشی که از
نگهبان مدرسه بلند تر و بلندتر میشد انها را از پای در نیاورد
مسعود هم مشغول برگرداندن روح به دنیای تاریک قبر بود
چند دقیقه بعد وقتی که مسعود موفق شد نگهبان مدرسه
که روح اصلیه مدرسه بود را از بین ببرد مدیر مدرسه فرا رسید
قبل از هر سوال و جوابی همگی پا به فرار گذاشتند
ولی در این میان پیر زن جن گیر جان خود را از دست داد
پس از چند سال که فکر میکردند مدرسه دیگر جای امنی است
سال تحصیلی را شروع کردند
این بار دختری تحت ازار و اذیت روحی سرگردان و وحشتناک
قرار گرفت
که همه دوستان و تمام دانش اموزان او را دیوانه خطاب میکردند
یک شب دخترک را دیدند که خودش را دار زده و با اینکه تا صبح
طناب دور گردنش بوده باز با بچها حرف میزد و میگفت که به زودی
به سراقتان میایم و شما را مثل خودم میکنم
داستان این مدرسه نفرین شده تمامی ندارد
اگر از داستان خوشتون اومد درخاست بدید
تا داستان مدرسه نفرین شده 3 رو هم بنویسم
با تشکر فرزاد کیانی مدیر کیانی چت و داستانکده