داستان عجب پرستاریه

چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶، 3:38

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟

پسر: آره عزیز دلم . . .

دختر: منتظرم میمونی ؟

پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند

تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت

منتظرت میمونم عشقم . .

دختر: خیلی دوستت دارم . .

پسر: عاشقتم عزیزم . .

بعد از عمل سختی که دختر داشت

و بعد از چندین ساعت بیهوشی

کم کم داشت به هوش می آمد

به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد ..

پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . .

دختر: ولی اون کجاست ؟

گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت ؟

پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را

در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت ؛

میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده ؟

دختر: بی درند که یاد پسر افتاد

و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه چرا ؟؟؟؟؟!!

چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . .

پرستار : شوخی کردم بابا !! رفته دستشویی الان میاد


منبع: داستانکده

 

 

 

 

 

چت,چت روم,کیانی چت,چت فارسی,چت شلوغ

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده