متن زیبای شکر گذاری خداوند

دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۶، 2:31

حکایتی بسیار زیبا

..................................................

زنی ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب

ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍو ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﺪ

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﯾن گوﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ :

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ

ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ،ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮف ها ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ ،

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ در خیابان ها پرﺳﻪ نمی زﻧﺪ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽ پرداﺯﻡ ،

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻟﺒاس هاﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ پاﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ پا ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ پنجرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ 

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ می شوم

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻢ !

..................................................

ﺧﺪﺍﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ می کند 

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ شان ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ !

..................................................

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛه ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ 

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ!

..................................................

ﺁﺭﯼ ... ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ

ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ می بایست ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ...

..................................................

نویسنده: !!☆farzad☆!!

خدایا ....

پنجشنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۶، 3:33

خدایِ من...

نه آن قدر پاکم که کمــــــکم کنی

نه آن قدر بـــــــدم که رهایـــــــــم کنی (!)

میان ایـــــن دو گمم!

هم خود را و هــــم تو را آزار مـیدهم

هر چه قدر تــــلاش می کنم

نتوانستم آنــــی باشـم که تو خواســـتی

و هر گز دوســت ندارم آنی باشم

کــه تو رهایـــــــم کنی...

آن قدر بی تو تنهـــــا هستــم

که بی تو یعــنی "هیـــچ"

یعنـــی پـــــوچ

خــــــدایا پـس هیــچ وقـت رهــایم نکن!

نویسنده: !!☆farzad☆!!

کمبود خدا در زندگی

چهارشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۶، 0:48

 

در زندگی همه ی ما

روز هایی وجود دارد

که کمبود چیزی را

در زندگیمان احساس میکنیم

غمگین هستیم و دل مرده

علتش هم مشخص نیست

فقط میدانیم

که چیزی را در زندگیمان کم داریم

احساس میکنیم متعلق به

زمین ادمیان نیستیم

و هیچ یک نمیتوانند حال بد تو را درک کنند

...............................................

خلوت با خدا

 

 

خلوت با خدا

نویسنده: !!☆farzad☆!!

صادق هدایت - خدا

یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۶، 0:59

توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم

طبق عادت همیشگی

مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم

خواندم سه عمودی

یکی گفت : بلند بگو

گفتم : یک کلمه سه حرفیه

ازهمه چیز برتر است

حاجی گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

حاجی پشت سرهم گفت :

پول، اگه نمیشه طلا، سکه

گفتم: حاجی اینها نمیشه

گفت: پس بنویس مال

گفتم: بازم نمیشه

گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

ديگری خندید و گفت: وام

یکی از آن وسط بلندگفت: وقت

خنده تلخی کردم و گفتم: نه

اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی

حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف  

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور

و من هنوز در فکرم

که چرا کسی نگفت:  "   خدا     " 

«صادق هدایت»

 

منبع : سرگرمی

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آرامش خلوت با خدا

پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۶، 4:18

گاهی تمام ارامشی که داری

را مدیون کسی هستی که اصلا به یادش نیستی

باور داشته باش که ارامشت کار خداست

وقتی که غمگینی از خدا میخواهی شاد شوی

وقتیم که شادی از خدا بخواه تا شادیت را نگیرد

یاد خدا مایه ارامش دلهاست


خـلـوتـ بــا خـــــدا

 

چت روم

چت

نویسنده: !!☆farzad☆!!

به هرچه داری قانع باش

شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۵، 1:40
نویسنده: !!☆farzad☆!!

ایمان به خدا

پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵، 1:57

ايمان به خدا

..................

مرد جوانى که مربى شنا و دارنده چندين مدال المپيک بود ،

به خدا اعتقادى نداشت

او چيز هايى را که درباره خداوند و مذهب مى شنيد مسخره مى کرد

شبى مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت

چراغ خاموش بود ولى ماه روشن و همين براى شنا کافى بود

مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت

و دستانش را باز کرد تا درون استخر شيرجه برود 

ناگهان سايه بدنش را همچون صليبى روى ديوار مشاهده کرد

احساس عجيبى تمام وجودش را فرا گرفت

از پله ها پائين آمد و به سمت کليد برق رفت و چراغ ها را روشن کرد

آب استخر براى تعمير خالى شده بود 

 

منبع : کیانی چت

............................

نویسنده: !!☆farzad☆!!

خدا

پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵، 1:46

..............................................................

 

خـــدایــــــا شـــکــر

 

کیانی چت

چت روم

چت

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده