پاییز خزار ...

چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶، 2:45

ای باغبان ای باغبان آمد خزان آمد خزان

بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان


ای باغبان هین گوش کن ناله درختان نوش کن

نوحه کنان از هر طرف صد بی‌زبان صد بی‌زبان


هرگز نباشد بی‌سبب گریان دو چشم و خشک لب

نبود کسی بی‌درد دل رخ زعفران رخ زعفران


حاصل درآمد زاغ غم در باغ و می‌کوبد قدم

پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان


مولانا

 

منبع : داستانکده

نویسنده: !!☆farzad☆!!

یک روز همه ته میکشیم ( غم‌انگیز )

جمعه هشتم بهمن ۱۳۹۵، 2:8

در اتاقم پشت میز نشسته بودم

ذهنم خسته بود و خواهشی گمنام

پی در پی مرا به

سمت آلبومهای عکس قدیمی ام سوق میداد

آلبوم را از بالای یکی از کمدها برداشتم

اما دلم نیامد بازش کنم....

 

ادامه داستان در ادامه مطلب 

منبع : کیانی چت

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

داستانکده | بیشرمانه زیستن

جمعه بیست و چهارم دی ۱۳۹۵، 23:54

روزی، در مجلس ختمی،

مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود

و قطره اشکی هم در چشم داشت،

آهسته به من گفت:

آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟

 

ادامه داستان در ادامه مطلب

منبع : داستانکده

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده