داستان شیرین دختر گمشده (ارسالی دوستان)

سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۵، 23:55

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس

لبانش می لرزید

گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر

- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟

نگاهش که گره خورد در نگاهم

بغضش ترکید....

 

ادامه داستان در ادامه مطلب

منبع : کیانی چت

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

داستان زیبای عشق آسمانی

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵، 2:6

صبح بود. ابرها هنوز نیامده بودند

رودخانه ای زیبا بالای افق موج می زد

خورشید گیسوان طلایی اش را روی شانه هایش ریخته بود

من منتظر پاره آب هایی بودم که دفترم را تر کنند

نامت را از یک سیب سرخ پرسیدم... 

 

ادامه داستان در ادامه مطلب

منبع: داستانکده

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده