میان حفره های خالی
جمعه پنجم مهر ۱۳۹۸، 1:52
اوایل شب بود.
دلشوره عجیبی تمام بدنم را فرا گرفته بود.
بعد از اینکه راه افتادیم به اصرار مادرم یک سبد گل خریدیم.
خدا خیر کسانی را بدهد که باعث و بانی این رسم و رسومهای آبکی شدند.
آن زمانها صحرای خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! ...
ادامه داستان در ادامه مطلب
منبع : داستانکده
ادامه مطلب
نویسنده:
!!☆farzad☆!!